پایگاه اطلاع رسانی

سازمان حج و زیارت

دو ایستگاه یک اقیانوس معرفت

دو ایستگاه یک اقیانوس معرفت

ایستگاه اوّل  :  من مادر شهیدم از من راضی باشید

ساعت ده و سی دقیقه صبح است که دو خودروی حامل مدیر حج و زیارت و نمایندگان بنیاد شهید و ایثارگران استان خراسان شمالی درب  منزل شهید علی رمضانی توقف می کنند .

لوحی بر روی دیوار آجری علی الرغم دگرگونی رنگ ها بر اثر گذشت ایام اینگونه خود نمایی می کند ؛

سطر اوّل :  الله ( آرم جمهوری اسلامی ایران )

سطر دوّم  : شهادت عزّت ابدی است  امام خمینی (ره)

سطر سوم : یاد شهید علی رمضانی گرامی باد ( نام شهید به رنگ طلایی )

بعد از اندکی درب منزل گشوده می شود و مدیر حج و زیارت خراسان شمالی و همراهان با عبور از راهروی باریکی به حیاط وارد می شوند . در و دیوار خانه بوی صمیمیّت می دهد . یک کم فقط یک کم تامل لازم است تا شاخصه های آشیان مستعد برای تربیت جوانان سلحشور و ایثارگر را در زاوایای خانه ملاحظه نمایی .

زیر سقف بالکن با سبد لانه ای برای قُمری ها ساخته اند و کمی پایین تر آنجا که در دسترس باشد صندوق صدقات کمیته امداد امام خمینی (ره ) نصب شده و...

از درب اتاق که وارد می شوی روی دیوار عکس سردار رشید اسلام شهید علی رمضانی فرمانده گردان نصراله با نگاهی نافذ به عمق تاریخ و لبخندی ملیح و روح نواز هم چون عطر گل محمّدی توجه را به خود جلب می کند .

کُنج اتاق روی طاقچه چند شاخه گل با عکس هایی از شهید در کنار تصویر پدر شهید قرار گرفته اند . یکی از کارکنان بنیاد شهید با اشاره به عکس ملبس شهید می گوید سردار علی رمضانی روحانی ای بود که هم در حوزه و هم در جبهه چون نگینی می درخشید .

مرغ دل از فضای این بوستان بوی بهشت را استشمام نموده و متحیّر است که پرورش دهنده ی این گلستان با صدایی لرزان امّا با صلابت و مملو از خلوص و سرشار ازعشق به اهل بیت (ع)  او را به خود می آورد . هر چند کهولت سن راه رفتن را برایش  مشکل ساخته امّا این مادر بزرگوار شهید چند قدمی به استقبال می آید و صادقانه به همه خوش آمد می گوید و آنگاه که متوجه می شود مدیر حج وزیارت استان به منظور عرض زیارت قبولی به ایشان که تازگی از سفر عمره بازگشته است به دیدارش آمده است بعد از شکر خداوند و دعای عاقبت به خیری می گوید :

همه شما فرزندان من هستید همه شما برادران من هستید به خداوندی خدا هنوز نمی دانم بنیاد شهید کجاست که یک بار بروم بگویم من مادر شهیدم از من راضی باشید . با زحمت فرزند بزرگ کردم یکی جانباز است خدارا شکر پیش حضرت فاطمه زهرا خجالت زده نمی شوم یکی شهید است خدارا شکر پیش حضرت فاطمه زهرا خجالت زده نمی شوم . خیلی خوشحالم . از همه شما خوشحالم . هیچکدامتان را نمی شناسم سلامتی همه شما را می خواهم و هیچ چیز نمی خواهم . آسمان دور و زمین برای من سخت است زمانی که علی شهید نشده بود به من گفت مادر وقتی من شهید شدم که می شوم یک وقت نروی بنیاد شهید بگویی من مادر شهیدم من را بفرستید جایی و یا چیزی به من بدهید که مادر ازت راضی نیستم اگر این کار را بکنی ...

گاهی کلام ها آنقدر خالص ، شفاف و بی ریا هستند که لحظه ها به افتخار آن کلمات متوقف می شوند و جواب یک کلمه ای این مادر شهید در پاسخ به این سوال که مادر جان در سفر هایی زیارتی کربلا و مدینه و مکه که رفته ای کجا حال بهتری داشته ای ؟  آنگاه که با آهی از عمق وجود  گفت : « کربلا »  

ایستگاه دوّم  : امام خمینی (ره) گل بود آمد ایران را آباد کرد

از درب پا به داخل که می گذاری درختان استوار باغچه ی تمیز حیاط توجه ات را به خود جلب می کنند .  مثل ایستگاه اوّل آقای جواد شاد مدیر حج وزیارت به همراه آقای رضایی نماینده بنیاد شهید و ایثارگران و همراهان یکی پس از دیگری از درب وارد اتاق می شوند . همسر و فرزند جانباز سرافراز لشکر اسلام حاج عبدالعلی گلکار به استقبال می آیند و پس از اندکی در محضر این جانباز بصیر و ارزشمند دوران دفاع مقدس که به تازگی از سفر عمره بازگشته است هستیم به ما خوش آمد می گوید. از آهنگ کلامش که  علی الرغم داشتن مشکل در سخن گفتن از شور خاصی برخوردار است  پیداست که هنوز حس و حال زیارت در وجودش باقی است .

آقای شاد زیارت قبول می گوید و از احوالش در سفر می پرسد و او اینگونه پاسخ می دهد :

به به چه حرمی دارد ،خونه خدا چه خوب جایی است .  ای خدای مهربان... هتل خوب  بود ، راحت بودم و اصلاً اذیّت نشدم . مدیر هم  خوب بود . پذیرایی ها خوب بود و خیلی خوب می رسیدند . و این ها همه به برکت انقلاب است.  امام خمینی (ره) گل بود آمد ایران را آباد کرد و بعضی ها متاسفانه قدر نمی دانند. دشمن ما آمریکا است و خدا همه دشمنان اسلام را لعنت کند .

این جانباز 70 درصد در مورد نحوه جانباز شدن خود گفت : من توفیق داشتم در بسیاری از عملیات ها باشم ،  با شهید کاوه در کردستان بودم و در عملیات والفجر 8 سال 64 آر پی جی زن بودم که بعد از انهدام یک تانک بعثی در اثر ترکش بینایی  هر دو چشم خود را به طور کامل از دست دادم . 

حاج آقای گلکار در ادامه گفت : من به خواسته خود و آگاهانه به جبهه رفتم و در راه خدا و انقلاب جانباز شدم و امروز هیچ توقع و گله ای از کسی ندارم از شما که تشریف آورده اید تشکر می کنم و برای موفقیّت شما که خادمین مردم هستید دعا می نمایم .

امتیاز به خبر :

عکسهای مرتبط

ارسال نظرات

نام

ایمیل

وب سایت

نظرات شما

هم اکنون هیچ نظری ارسال نشده است. شما می توانید اولین نظردهنده باشد.